اندیشه های یک مجنون

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱

خيلي دلت مي خواست گريه كني نه؟... من كه دل ندارم!
واي خداي عاشقي... به جان او مرا بخواه...

ارسال توسط یک دانشجو @ ۵/۱۶/۱۳۸۱ 

<< صفحهٔ اصلی

اندیشه های یک مجنون

درباره من

‏نام: یک دانشجو

مشاهده نمایه کامل من

پست‌های قبل

  • يادداشت هاي خياباني (1): در شهري كه پياده رو هايش ...
  • عصري با بچه ها دور هم جمع بوديم. مثل هميشه هم يهو ...
  • ديوانه بمانيد. اما مانند عاقلان رفتار كنيد. خطر مت...
  • يهو وايسته جلوت با خنده بگه : ببخشيد ! من داداش ند...
  • گاز زدن به سيب سبز تجاوزي است به يك معصوميت ...

Powered by Blogger

اشتراک در
پست‌ها [Atom]