اندیشه های یک مجنون

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۱

يادداشت هاي خياباني (2):
اينجا شهرك غربي است. چشمانم را بر مي گردانم. همه عروسكي اند. از رنگ موي هاي لايت گرفته تا كفش_قرمزي. اينجا نقاشي پر رونق است!
اينجا از خطوط dial up خبري نيست.در اينجا DSL ها حكومت مي كنند.بايد خط قوي باشه تا بوت نشي.اينجا كسي dc نمي شود.همه آنلاينن. حس ميكني !
اينجا بهشت pool پارتي هاست. اينجا خجالت خريداري ندارد. اينجا همه همديگر را مي شناسند ! غريبه تويي و اعتقاداتت.
اينجا كسي بهمن نمي كشد. اينجا يافت آباد نيست. اينجا england برگ هم طرفداران خاص خودش را دارد. اينجا گرد سفيد چنگال سياهش را در سينه خيلي ها فرو برده. خدا بداد ما برسد.
اينجا هيچ فرصتي نيست. تنها بايد ديد و ديد. نه مي تواني داشته باشي. نه مي خواهي حسرت بخوري. تنها نگاه بايد كرد. اما شايد جوري ديگر !
اينجا افشين از پدرش ناراضي است. چون رنگ پاجروش قرمزه. اينجا تايماز بر پدر هر چي بيل گيتسه لعنت مي كنه. چون آنا آنطوري كه تو چت عكس داده بود ناز نيست ! اينجا شهلا يك persian cat دارد. فرهاد با مارش بازي مي كند. سنجاب سوزان شبيه كارتون سنجاب كوچولوست !(يادتون مياد؟!)
اينجا شهرك غرب است. مثل همه جاي دنيا. لااقل خيلي جاها ! همه چيز زيبا به نظر مي رسد. اما تو باور نكن !