اندیشه های یک مجنون

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

يادداشت هاي خياباني (3):
خوش آمديد به شهر بازي. دو تا مأموربه ما نزديك ميشن. قبض ورود 450تومن. بابا ميگه: اگه نمي خواين بمونين بگين.
پياده ميشيم. بابا ميگه: من ميمونم تو ماشين. دو تا مأمور ازمون دور ميشن. پسر خالم هفت تير پلاستيكي شو قايم ميكنه.
دو بسته آدامس لطفا“. چه ماركي باشه؟ relax. خروس نشان رو ميزاره تو دستم. دو تا مأمور از كنارمون رد ميشن. ميگم: چه قدر ميشه؟؟
صف خانوم جوونا ازون وره. سوار ميشم. بغل دستيم يه پسره 7ـ8 ساله ست. مامانش ميگه: تو رو خدا مواظب اينم باشين. نگهبان سوت ميزنه: خانوم بيا اينور. خداي من! مگه دوتا مأمورم ميتونن كاترپيلار سوار شن؟؟
تكي 300. بازي دفاع مقدس 2004. با گزارش صادق فردوسي تور. تو در نقش دو تا مأموري كه بايد ستون پنجم رو پيدا كني. يه مرحله هم تو دفتر روزنامه ست.
خسته بر ميگرديم. بابا خوابش برده. ميگه: پس ناهار من چي شد؟ ميرم ساندويچي. دوتا مأمور ميان تو. يكيش ميگه: دوتا مغز با نون اضافي.
يه روز هم گذشت. اگه اهل برنامه و اين حرفا بودم بايد روزام رو طبقه بندي ميكردم. اين روزم تو بخش تفريحات +دو تا مأمور.