اندیشه های یک مجنون

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۱

امشب اندوختة عمرم را مصادره كردم. ديگر چيزي براي فروش ندارم. خريداران، محترمان، لطفا“ شماره تلفن هاي ديگر سازمان را اشغال نفرمائيد.
فردا روز بزرگي نيست.فردا كدام دخترك كبريت فروش به خانة روشن زندگي ميرسد؟ فردا كدامين اسب تراوا آزادي را به مردماني ستمديده خواهد بخشيد؟ فردا كدامين كريستف- كاشف سرزمين هاي ناشناخته فهم و درك را بر تفكرات دهشتناك مدعيان تصاحب جهاني مي شناساند؟ فردا كدامين شاهزاده خواهد ماند كه لنگه كفش آسماني سندريلا را بازگرداند؟ فردا كدامين فرهاد خواهد بود كه تنديس عشق شيرين بر سياهي سنگ دل كوهها نشان كند؟(فرهاد كه مرد)
فردا و فرداها به كدامين اميد برخيزم؟ به عشق كه زنده بمانم؟ به چه تضميني گام بردارم؟ سوي كدام محبت خنده اي را پذيرا باشم؟ به چه راهنمايي مسير يابم؟ به كدام خانه بازگردم؟ چه پاسخي دهم زمان خواب رستاخيز؟ من چه كرده ام؟ چه خواهم كرد؟ چه مي توان كرد؟
فردا روز بزرگي نيست. فردا نه يوم الله است. نه مناسبتي جهاني. فردا باران نخواهد باريد. فردا سيلي نيامده است. فردا همه سالمند. فردا همه به مقصد مي رسند. فردا صداي عروسي ها باز نزديك است. فردا هم تاكسي ها بليط خواهند گرفت. فردا هم همه حرف مي زنند. همه ادعا، تكذيب، شعار دارند. فردا ما همه مي دانيم چه خواهيم كرد. ما همه خواهيم خورد و خوابيد. كسي گرسنه نمي ماند. حداقل در ايران اينگونه است. مگر راهيان عالم نتيجه ها. اما درصد ناچيز همواره قابل چشم پوشي است. صدها بار هم گرفتن با دست راست را تمرين كرده ايم. پس جاي هيچ نگراني نيست.
فردا روز بزرگي نيست. اما به شرطي كه نتايج آزمون تأيين سرنوشت اعلام نشود. يا شما شركت كننده اش نباشيد. ويا به قول دوست عزيزم عشق رنگ يكنواختي رو پاك مي كنه. يا من اين چيزا حاليم نيست.