اندیشه های یک مجنون

پنجشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۱

بياييد شادي هايمان را تقسيم كنيم (1):
يه چند وقت پيش يكي از دوستام كه خبرنگاره مي ره برا تهيه يه گزارش از منطقه خاك سفيد تهران در مورد معضل مواد مخدر. تو اونجا يه پسري رو ميبينه 7-8 ساله با خواهر كوچيكش كه زير چشاش با حالت بدي سياه شده بوده.از پسره مي پرسه: جنس داري؟ پسره ميگه: پول همراهته؟ بعد خواهرشو نشون ميده ميگه: خودمم هستم.

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۱

در سرماي جانسوز شب اسفندي براي خريد يك دست لباس زير براي همسرم وارد بوتيك شدم. مشغول بررسي جنس لباس بر تن يك مانكن صداي نازكي گفت: انگولك مي كني كثافت؟
همان

دو، چهار، شش چشم خيره به زيبايي دختر، گفتم: شما بفرمائيد بشينيد.
غرق در افكار سياسي ام. پيرزني بلند شد و گفت: شما بفرمائيد بشينيد.
نگارستان(با تلخيص)

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۱

امشب اندوختة عمرم را مصادره كردم. ديگر چيزي براي فروش ندارم. خريداران، محترمان، لطفا“ شماره تلفن هاي ديگر سازمان را اشغال نفرمائيد.
فردا روز بزرگي نيست.فردا كدام دخترك كبريت فروش به خانة روشن زندگي ميرسد؟ فردا كدامين اسب تراوا آزادي را به مردماني ستمديده خواهد بخشيد؟ فردا كدامين كريستف- كاشف سرزمين هاي ناشناخته فهم و درك را بر تفكرات دهشتناك مدعيان تصاحب جهاني مي شناساند؟ فردا كدامين شاهزاده خواهد ماند كه لنگه كفش آسماني سندريلا را بازگرداند؟ فردا كدامين فرهاد خواهد بود كه تنديس عشق شيرين بر سياهي سنگ دل كوهها نشان كند؟(فرهاد كه مرد)
فردا و فرداها به كدامين اميد برخيزم؟ به عشق كه زنده بمانم؟ به چه تضميني گام بردارم؟ سوي كدام محبت خنده اي را پذيرا باشم؟ به چه راهنمايي مسير يابم؟ به كدام خانه بازگردم؟ چه پاسخي دهم زمان خواب رستاخيز؟ من چه كرده ام؟ چه خواهم كرد؟ چه مي توان كرد؟
فردا روز بزرگي نيست. فردا نه يوم الله است. نه مناسبتي جهاني. فردا باران نخواهد باريد. فردا سيلي نيامده است. فردا همه سالمند. فردا همه به مقصد مي رسند. فردا صداي عروسي ها باز نزديك است. فردا هم تاكسي ها بليط خواهند گرفت. فردا هم همه حرف مي زنند. همه ادعا، تكذيب، شعار دارند. فردا ما همه مي دانيم چه خواهيم كرد. ما همه خواهيم خورد و خوابيد. كسي گرسنه نمي ماند. حداقل در ايران اينگونه است. مگر راهيان عالم نتيجه ها. اما درصد ناچيز همواره قابل چشم پوشي است. صدها بار هم گرفتن با دست راست را تمرين كرده ايم. پس جاي هيچ نگراني نيست.
فردا روز بزرگي نيست. اما به شرطي كه نتايج آزمون تأيين سرنوشت اعلام نشود. يا شما شركت كننده اش نباشيد. ويا به قول دوست عزيزم عشق رنگ يكنواختي رو پاك مي كنه. يا من اين چيزا حاليم نيست.

آرام مي گذرم و نگاهي گذرا. يكديگر را مي شناسيم. ما با هم بوديم. ما تغيير كرده بوديم. من ديگري بودم. او آنگونه ام را مي خواست. آرام گذشتيم. بي انديشه اي از سر كين يا مهر. تنها به حرمت يك زمان دوستي آرام گذشتيم.

نزديك خونمون يه جايي هست من يه وقتايي از جلوش رد ميشم. جاي عجيبيه. اون دفعه ديدم يه خانومي موباز‚ موتور سوار بود. دفعه پيش هم يه دختر و پسري بدجوري پيش هم بودن. آخرين بار هم يه صحنه افتضاح. هيچكس نمي دونه چرا اونجوريه اونجا. كسي گير نميده. نيما مي گفت: دستور از بالاست. شايد اقليت هاي مذهبي هستن.