اندیشه های یک مجنون

پنجشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۱

مي خواستم يه هديه بدم به مامان. ديدم از خستگي حال هديه گرفتن هم نداره.
ضمنا” تو شوروي يه جايي هست كه زنا مثل مردان. حتي كم كم سازگاري با محيط سخت پيدا كردن. اون مهندس معدن مي گفت: اونجام ولي كار تو معدن مخصوص مرداست.هـ! معدن!!! بياييد باهم بخنديم. فكر كردين همه جا مثل تهرانه؟؟
روز معدن

چهارشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۱

همه چيز درباره نيما:
نيما رو همه دوست دارن. همه و دخترا. آقاي خ رو هم خيلي دوست داره.
باباي من كارخونه نداره. نيما تازه خوش تيپ هم هست. نيما كم حرف ميزنه. همين چند كلمه رو هم گند مياد. مگه اينكه جدي باشيم. اون موقع حرفاش خيلي شبيه ميشه به آقاي خ.
نيما ميگه من از English مدرسه اينو فقط ياد گرفتم‍:It is a blackboard، خانومي رو سگ برد ! نيما ميگه تو عرصه رقابت جهاني commerce بايد سياست هاي فاينيشيال ...برا همين آلماني رو فوله. چون خ زياد كاربرد داره توش.
نيما دو سال پيش افتاد. اما امسال با هم ديپلم گرفتيم. ما هيچ وقت نمي فهميم كي به كيه. نيما اين شعر رو از كتاب ادبيات خيلي دوست داره: خيزيد و خز آريد كه هنگام خزان است .واج آرايي داره. براي تأثيربهتر كلام. پر از خ.
نيما راحته. نيما كافيه يه جايي درآد.تازه سهميه هم داره . نيما ميگه بابام مياره پيش خودش تو دانشگاه خ تو تهران. ميگه از اختيارات اساتيده. باباش ديپلمه است. چيكارست اونجا نمي دونم...
نيما گيتار هم ميزنه. هر كجا مجلس جشني، ولادتي چيزي بود كه كله گنده ها بودن نيما ميره هنر نمايي. مخصوصا“ براي آقاي خ. قرارهم هست خودش با 5 تا دختر ديگه گروه آريان2 رو راه بيندازن.
باباي نيما رو ديدم. خيلي با كلاس. تو تلويزيون هم ديدم. پشت سر آقاي خ. هميشه داره با موبايل حرف ميزنه. همش هم به نظر مياد ميگه خ خ.
نيما زرنگه. خيـلي... هميشه فقط گوش ميده. ولي وقتي تو حرفا كم مياره ميگه: يه مسائلي هست كه شما خبر ندارين. بعد هم برا پيازداغ اش ميگه: حالا من درست نيست اين حرفا رو بزنم. هميشه هم حرفاش درسته. مثلا” اون دفعه چند روز قبل از اعلام خبر داد خ دراومد.من مطمئنم اگه يه سايت راه بيندازه اين خبراشو بزاره بزرگترين ميشه. ولي ميگه اين بر خلاف مصالح ملي است. لابد كاره ايه.
اينا رو اگه بخونه دلخور ميشه. نيما اينترنت زياد حاليش نيست. فقط ميره بعضي سايت ها تا ببينه باز ديگه اين آشغالا چه مزخرفاتي رو ريختن تو كيسه بزارن مردم بجاي مأموراي شهرداري برشون دارن. اينو خودش ميگه. نيما سكس نگاه نميكنه. البته كسي نيست كنترلش كنه. اينا خودشون مردم رو كنترل ميكنن. يه خط عجيب داره. يه بار بهم گفت : مهدي چه مودمي خوبه؟ گفتم: فلان 56K گفت: نه نمي كشه. خط من 128K است.خ
بابا مي بينه دارم مينويسم. ميگه: خدا انصاف بده هركي تورو خراب كرد.

جمعه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۱

يادداشت هاي خياباني (3):
خوش آمديد به شهر بازي. دو تا مأموربه ما نزديك ميشن. قبض ورود 450تومن. بابا ميگه: اگه نمي خواين بمونين بگين.
پياده ميشيم. بابا ميگه: من ميمونم تو ماشين. دو تا مأمور ازمون دور ميشن. پسر خالم هفت تير پلاستيكي شو قايم ميكنه.
دو بسته آدامس لطفا“. چه ماركي باشه؟ relax. خروس نشان رو ميزاره تو دستم. دو تا مأمور از كنارمون رد ميشن. ميگم: چه قدر ميشه؟؟
صف خانوم جوونا ازون وره. سوار ميشم. بغل دستيم يه پسره 7ـ8 ساله ست. مامانش ميگه: تو رو خدا مواظب اينم باشين. نگهبان سوت ميزنه: خانوم بيا اينور. خداي من! مگه دوتا مأمورم ميتونن كاترپيلار سوار شن؟؟
تكي 300. بازي دفاع مقدس 2004. با گزارش صادق فردوسي تور. تو در نقش دو تا مأموري كه بايد ستون پنجم رو پيدا كني. يه مرحله هم تو دفتر روزنامه ست.
خسته بر ميگرديم. بابا خوابش برده. ميگه: پس ناهار من چي شد؟ ميرم ساندويچي. دوتا مأمور ميان تو. يكيش ميگه: دوتا مغز با نون اضافي.
يه روز هم گذشت. اگه اهل برنامه و اين حرفا بودم بايد روزام رو طبقه بندي ميكردم. اين روزم تو بخش تفريحات +دو تا مأمور.

تهران ساعت 25 (2):
فرمانده نيرو نطق ميكنه: گرفتن ممنوعه.
سرتيپ نيرو ابلاغ ميكنه: كتك ممنوعه.
سرهنگ نيرو دستور ميده: خوابوندن كف ماشين ممنوعه.
سروان نيروي گارد ويژه تشويق ميشه: ممنونه.
سر باز وظيفه هم خدمتش 24 ماهه.
رضايي-سالار كردستان !-اعزامي 7/8/80-پادگان

پنجشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۱

يادداشت هاي خياباني (2):
اينجا شهرك غربي است. چشمانم را بر مي گردانم. همه عروسكي اند. از رنگ موي هاي لايت گرفته تا كفش_قرمزي. اينجا نقاشي پر رونق است!
اينجا از خطوط dial up خبري نيست.در اينجا DSL ها حكومت مي كنند.بايد خط قوي باشه تا بوت نشي.اينجا كسي dc نمي شود.همه آنلاينن. حس ميكني !
اينجا بهشت pool پارتي هاست. اينجا خجالت خريداري ندارد. اينجا همه همديگر را مي شناسند ! غريبه تويي و اعتقاداتت.
اينجا كسي بهمن نمي كشد. اينجا يافت آباد نيست. اينجا england برگ هم طرفداران خاص خودش را دارد. اينجا گرد سفيد چنگال سياهش را در سينه خيلي ها فرو برده. خدا بداد ما برسد.
اينجا هيچ فرصتي نيست. تنها بايد ديد و ديد. نه مي تواني داشته باشي. نه مي خواهي حسرت بخوري. تنها نگاه بايد كرد. اما شايد جوري ديگر !
اينجا افشين از پدرش ناراضي است. چون رنگ پاجروش قرمزه. اينجا تايماز بر پدر هر چي بيل گيتسه لعنت مي كنه. چون آنا آنطوري كه تو چت عكس داده بود ناز نيست ! اينجا شهلا يك persian cat دارد. فرهاد با مارش بازي مي كند. سنجاب سوزان شبيه كارتون سنجاب كوچولوست !(يادتون مياد؟!)
اينجا شهرك غرب است. مثل همه جاي دنيا. لااقل خيلي جاها ! همه چيز زيبا به نظر مي رسد. اما تو باور نكن !

چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۱

تهران ساعت25 (1):
افسر انتظامات داد مي زنه: صلوات ختم كنين. سرم گيج ميره. مگه از اورانيوم گاز اشك آورم ميسازن؟؟ شايدم مي خوان عقيم شيم. بغل دستيم مي پرسه : ببخشيد، شورت اضافي همراهتون هست؟
وايستاده جلوم. سيلي مي خوابه تو صورتم. اين ديگه از كجا فهميده وبلاگو؟ گريه م گرفته: بابا مگه ما چي گفتيم؟ همش گفتم انداختن يه خروس وسط يه عالمه مرغ شرعي نيست. آخه با انصافا، يا خدا رو بخواين يا تخم مرغو ديگه. ميره تو فكر. طرح خوبيه. رو سربرگ مينويسه: طرح مبارزه با آفات دامي و خانه هاي عفاف... طراح: صاحب مرغداري
40 ساله از انحلال نهضت آزادي ميگذره. امروز 150 تا نماينده در سالروز اين واقعه تاريخي طي نامه اي خواستار روشن شدن زواياي مبهم نامه منسوب به 151 نفر ازاعضاي مجلس شدن يكيشون هم بدو بدوسر ميرسه .امضاها ميشن صد وپنجاه و يكي.زيپشم مي كشه بالا.

خيلي دلت مي خواست گريه كني نه؟... من كه دل ندارم!
واي خداي عاشقي... به جان او مرا بخواه...

جمعه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۱

يادداشت هاي خياباني (1):
در شهري كه پياده رو هايش مفتخر به قدوم بانوان آرايش است، در شهري كه خيابانهايش ساييده به وايد رينگ صاحبان آرمهاست، در شهري كه علايم رانندگي پيامبران راهنمايي اند، در شهري كه فرهنگ را با عبور از محل خط خطي شده داد مي زنند، در شهري كه چراغ ماشين ها عجيب شبيه چشمان آدمهاست!، درشهري كه دود را نفس مي كشند، در شهري كه چاله تعميرگاههايش 1000 برابر عدد تخت بيمارستان هاست، در شهري كه كنترل را اصلا“ حس نمي كني!، در شهري كه موتور هايش مي پرند اما فولكس آن قورباغه اي است!، در شهري اينچنين: مي خواهم رانندگي بياموزم .